خود را جمع کرده نشستن، چنانکه کسی در سرما یا مرغی که شپشه دارد. جمع نشستن. چون محزونی یا بیماری در خود فرو رفته نشستن چنانکه مرغ آبله گرفته یا شپشه زده نشیند. مانند مرغی در زیر باران مانده خود را گرد وگردن را میان دو دوش فروکردن. (یادداشت مؤلف). خودرا جمع کردن و بخود فرورفتن. (فرهنگ فارسی معین). - در گوشه ای کز کردن، بکنجی خزیدن. (یادداشت مؤلف). - ، اندوهگین بودن. (فرهنگ فارسی معین). ، جمع شدن چنانکه سوختۀ ابریشم و پشم. چون پشم و ابریشم سوختن که چیزی سیاه و ناسوخته برجای ماند. (یادداشت مؤلف)
خود را جمع کرده نشستن، چنانکه کسی در سرما یا مرغی که شپشه دارد. جمع نشستن. چون محزونی یا بیماری در خود فرو رفته نشستن چنانکه مرغ آبله گرفته یا شپشه زده نشیند. مانند مرغی در زیر باران مانده خود را گرد وگردن را میان دو دوش فروکردن. (یادداشت مؤلف). خودرا جمع کردن و بخود فرورفتن. (فرهنگ فارسی معین). - در گوشه ای کز کردن، بکنجی خزیدن. (یادداشت مؤلف). - ، اندوهگین بودن. (فرهنگ فارسی معین). ، جمع شدن چنانکه سوختۀ ابریشم و پشم. چون پشم و ابریشم سوختن که چیزی سیاه و ناسوخته برجای ماند. (یادداشت مؤلف)
خم کردن. تعویج. (یادداشت مؤلف). پیچانیدن. معوج کردن. خمانیدن. خم دادن. (فرهنگ فارسی معین). خل کردن. دوتا کردن. دولا کردن: شاخس الشعاب الصدع، کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. (منتهی الارب). - کج کردن راه، از راه بگردیدن. از سوی دیگر رفتن. از راه اول منحرف شدن و به راه دیگر روی آوردن. - کج کردن گردن، خم کردن گردن بعلامت تقاضا و خواهش: پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس خرقه بر خرقه ازان دوخته ام همچو بصل. وحشی
خم کردن. تعویج. (یادداشت مؤلف). پیچانیدن. معوج کردن. خمانیدن. خم دادن. (فرهنگ فارسی معین). خل کردن. دوتا کردن. دولا کردن: شاخس الشعاب الصدع، کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. (منتهی الارب). - کج کردن راه، از راه بگردیدن. از سوی دیگر رفتن. از راه اول منحرف شدن و به راه دیگر روی آوردن. - کج کردن گردن، خم کردن گردن بعلامت تقاضا و خواهش: پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس خرقه بر خرقه ازان دوخته ام همچو بصل. وحشی